بی قرارم مثل شاهنامه ای که هرشب صدای گریه سهراب بیدارش میکند
بی قرارم مثل شاهنامه ای که هرشب صدای گریه سهراب بیدارش میکند

بی قرارم مثل شاهنامه ای که هرشب صدای گریه سهراب بیدارش میکند

یاد سهراب بخیر

یاد سهراب بخیر... 

آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت : 

تو منو یاد کنی یا نکنی ... 

باورت گر بشود یا نشود ...  

حرفی نیست اما نفسم میگیرد ..... 

در هوایی که نفسهای تو نیست ...! 

 

عشق

عشق 

ادم را به جاهای ناشناخته می برد 

مثلا به ایستگاه های متروک 

به خلوت زنگ زده ی واگن ها 

به شهری که 

فقط ان را در خواب دیده  

وقتی عاشق شدی 

ادامه این شعر را تو خواهی نوشت...