بی قرارم مثل شاهنامه ای که هرشب صدای گریه سهراب بیدارش میکند
بی قرارم مثل شاهنامه ای که هرشب صدای گریه سهراب بیدارش میکند

بی قرارم مثل شاهنامه ای که هرشب صدای گریه سهراب بیدارش میکند

حس خاص



عصر که میشود

دلم بی سبب

بهانه تو رامی گیرد

کاش بودی...

هیچ میدانستی..؟


بودنت

غروب غم انگیزم را

صبح دل انگیز می کرد

‌‌ 

حس خاص


راست گفتی سهراب من هم درتردیدم

من دراین عرصه آغشته به بغض

لب خندان دیدم

چشم گریان دیدم

گریه کردم امابارهاخندیدم

رمزبیداری راپشت بیخوابی این ثانیه هافهمیدم

من به دل های زمین مشکوکم


(م)(ن) (و) (ت)(و)

بین من و تو

 مرگ هم نمیتواند جدایی بیندازد...

فاصله که دگر هیچ ...

گاهی وقتا...

گاهی وقتا 

یه نفر فقط یه نفر 

باعث میشه که حس کنی 

چیزی که تو رو 

روی زمین نگه داشته 

جاذبه ی زمین نیست 

 

یاد سهراب بخیر

یاد سهراب بخیر... 

آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت : 

تو منو یاد کنی یا نکنی ... 

باورت گر بشود یا نشود ...  

حرفی نیست اما نفسم میگیرد ..... 

در هوایی که نفسهای تو نیست ...! 

 

عشق

عشق 

ادم را به جاهای ناشناخته می برد 

مثلا به ایستگاه های متروک 

به خلوت زنگ زده ی واگن ها 

به شهری که 

فقط ان را در خواب دیده  

وقتی عاشق شدی 

ادامه این شعر را تو خواهی نوشت... 

 

تنهایی

در فنجان خالی میشوم 

شبیه عابرانی خسته 

مرا قورت میدهی و من 

راه قلبت را پیش میگیرم   

در قهوه ای که 

به رگهایت جاری است!

 

واژه باران

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم