خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام
بی قرار تو و چشمان خمارت شده ام
خبرت هست دلم مست حضور تو شده
عاشق و شیفته ی زنگ صدایت شده ام
خبرت هست که باران بهارم شده ای
چون پرستوی مهاجر نگرانت شده ام
خط به خط زنده گی ام پر شده از بودن تو
خبرت نیست و شادم که فدایت شده ام
کافیست چشمانت را ببندى
و چند لحظه تمرکز کنى...
میشنوى؟
آسمان پر است از دوستت دارم هایى که هیچوقت به مقصد نرسید!
بلندترینش
ناب ترینش
بکر ترینش
مال من است!
بَرش دار لطفاً
قرار نیست همیشه
با تفنگ و اسلحه آدم کُشت...
گاهــے قاتل
کســـے ست که
در بُحبوحه ی وابستگــے
بی دلیل میرود...!
در طول شبانه روز دو بار به تو فکر میکنم
یه بار صبح که بیدار میشم تا شب...
یه بار شب که مى خوابم تا صبح...
گاهی دلت می خواهد...
دنج ترین گوشه دنیا بشینی و...
با خیال راحت دلتنگی هایت را پهن کنی...
دوستت دارم ها را فریاد بزنی...
برای کسی که قرار نیست
هیچوقت بفهمد که دوستش داری ...
جمعه دلبـر میخواهد
دو فنجان چای میخواهد
اندکی مکث و بعد
"دوستت دارم"های فراوان
همین است که زل میزنیم به پنجره
و چای از دهان میافتد
نداریم.. نیست.. که دلگیریم ...
وقتی میبینی که من افسردهام،
نباید بگذری... سکوت کنی؛ یا فقط همدردی کنی!
بنا کنندهی شادیهای من باش!
مگر چقدر وقت داریم؟...
یک قطرهایم که میچکیم در تنِ کویر
و تمام میشویم.
دوست داشتن چیزی شبیهبه گم شدنه
توی یه آدمِ دیگه
حالا هرچی کسی رو بیشتر دوست داشته باشی
عمیقتر گم میشی
یه جاهایی دیگه نمیدونی
برای خودت داری زندگی میکنی
یا برای اون
روزهای تابستان
بر شنهای ساحل دراز میکشم
و فکر کردن به تو را تمرین میکنم
اگر به دریا بگویم
وقتی به تو فکر میکنم
چه احساسی به او دارم
ساحلش را رها میکند
صدفهایش
ماهیهایش را رها میکند
و دنبالم راه میافتد
دلت که گیر باشد کارت تمام است!
هر کاری کنی کنده نمیشود از یادت!
حالا تو هی با خودت بگو
چیزی نیست...!
مولانا❤️ یه جوری عاشقی کرده که مابقی عشقا مسخره بنظر میرسه:
ﺧﻨﮏ ﺁﻥ ﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯿﻢ ﺩﺭﺍﯾﻮﺍﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ
ﺑﻪ «ﺩﻭ» ﻧﻘﺶ ﻭ ﺑﻪ «ﺩﻭ» ﺻﻮﺭﺕ،
ﺑﻪ «یکی» ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ (:
چه آرامشی
در من است وقتی با منی
و چه آشوبیده ام بی تو !
دور نشو
مرا از من نگیر
من حوالی تو بودن رادوست دارم
مسخرس ...
بعضی آدما رو چند روز،
چند ماه،
چند سال حتی نمیبینی و باهاشون صحبت نمیکنی
ولی لعنتیا هر روز هستن!
هر روز تو زندگیتن بدون اینکه باشن !
نخند
آدم دست و پای دلش میان چال گونه ات میشکند
تو نخند
میترسم نقاش ها
لبخندت را نقاشی کنند
عکاس ها لبخندت را ثبت کنند
شاعرها از لبخندت غزل بگویند
نویسنده ها کتابت کنند ...
بعد من دست و پا شکسته
چطور با یک شهر
روبه رو شوم ...؟
رحم کن
یواشکی لبخند بزن فقط برای من
ترس یعنی
باران بیاید
من و تو زیر یک چتر باشیم!
من با تو حرف بزنم
تو نگاهم کنی
بعد، باران که بایستد
تو را از آغوشم شسته باشد!
ترس یعنی
تو فقط خیال باشی!
چشمانمان را میبندیم و عمیق نفس میکشیم
حس میکنی؟؟!
بوی نم باران است
بوی عاشقی،بوی پاییز بوی دستانت بوی چشمانت بوی موهایت، موهای بارانی ات...
چشمانم را باز میکنم و تنها چیزی که از تو حس میکنم حاله ای از فکرت در کنارم هست...
من با خیالت زنده ام خواهشا آنرا هم از من نگیر...
من بی #تُ یک واژهی ساده بیش نیستم !
اما کنارت همچون یک کتاب عاشقانه آرام میشوم
ورق بزن مرا که سطر به سطرم
پر از دوستت دارم است ...
کنار خاطرات تو سامان گرفته ام
حسی شبیه بارش باران گرفته ام
سخت است بدون تو بودن،خودت که میدانی
به خاطر تو این گونه آسان گرفته ام
درد ندیدن توست که چنگ میزند مرا
تنها به دیدن توست که درمان گرفته ام
اینجا هوا بدون تو شرجی تر از غم است
و بی تو من سکوت بیابان گرفته ام...
در تک بیت های غزلناک شعر های من
هر واژه را برای تو از جان گرفته ام
اشک است که بی امان از وجود من جاری ست
بس باریده ام سوزش چشمان گرفته ام
مرور می شود خاطرات تو در دل من
وای... که بی تو سرمای زمستان گرفته ام ...
تـو مـرا نـادیـده بـگـیـر . .
و مـن ،
بـدنـم روز بـه روز کـبـود تـر مـی شـود . .
از بـس
خـودم را مـی زنـم . .
بـه نـفـهـمـی
وقتی کســـــی در کنـــــــارت هست
خوب نگــــــاهش کــــن
بـــــه تمــــــــام جــــزئیــــــاتــــــــش
به لبخنـــــد بین حرف هایش
به سبــــــــک ادایـــــــــ کلمـــــــــاتــــــــش
به شیــــــــوه ی راه رفتنــــــــش، نشستنـــــــش
به چشـــــم هایش خیره شو
دست هـــــــایش را به حافظــــــه ات بسپار
گاهی آدم ها انقدر سریع میروند ،
که حسرت یک نگاه سَرسَری را هم به دلت میگذارند !
هیچوقت یادم نمی رود
اواسط تابستان بود
مثل دیوانه ها بیتاب بودم..
که پاییز بیاید...
چه نقشه ها که برای آمدنش نداشتم...
چه التماسی ها که به شهریور بیچاره نکردم...تا برود... زودتر
برود...!
دست هایت را به من بسپار
بگذار
دست به دست کنیم
غم هایی را که
یک نفره نمیشود حمل کرد...
می گویند عشق خدا
به همه یکسان ست
ولی من می گویم
مرا
بیشتر از همه
دوست دارد
وگرنه به همه
یکی مثل تو می داد!
""هــوای دو نــفره""
نـه ابــر مـیخواهد
نـه بــاران
نـه یـک بــعد از ظــهر پایــیزی!!!
فــقط کــافیست
حـواسمان بـه هـــم بـاشد.....
یه احساسی عجیبی دیگه میخوام
همون رو که قلبم میگه میخوام
یه صبح دیگه و یه حال تازه
یه رویایی که آرامش بیاره
یه احساس عجیبه دیگه میخوام
که پیداشه میون اشک چشمام
دلم میخواد روی ابرو بشینم
تا دنیا رو از این بهتر ببینم
خدایا قلب من پیش تو گیره
کنار تو همه چی بینظیره
میتونم غصه رو از هم بپاشم
میتونم عاشق خورشید باشم
کنار تو همه چی خوب میشه
میتونم عاشقت باشم همیشه
دلم قرصه به خورشید و به ماهت
دلم قرصه به گرمای نگاهت....
عاشقتم خدا
این خود بی انصافیست!!
که....
نه دستانش را گرفته باشی
نه از عشق در نگاهش تب کرده باشی
بی خبر...خاموش...
اینگونه دل داده باشی!
دنیا دنیا بیایند و بروند
تو نمی شوند
مڹ:
یڪ لبخندت
یڪ حرفت
یڪ نگاهت را
بہ تمام دنیا نمیدهم و
با قلبم
دو فنجان قهوه سفارش می دهم و بی محابا دست های تو را می گیرم..
راحت باش! هیچ کس ما را نخواهد دید...
اینجا کافه خیال من است...
شاید سهم هم نشویم
شاید"قسمت"کارِ خودش را بکند
"دل"بدهیم "تن"ندهد
من اما کاری با این حرف ها ندارم جانا!
من جز یک "تو"
نه چیزی میشنوم
نه میبینم
و نه میدانم قسمت چیست...!
میخواهم سخت در آغوشت جان بدهم؛
یادم برود سهم هم نیستیم
خدارا چه دیده ای!
شاید قسمت دلش به حالمان سوخت...
ما هم"قسمت"هم شدیم!
من که خودم را گم کرده ام
گم کرده ام تا در تنهایی خودم
بسوزم و بسازم
اما
تو چگونه آدرس این دل و فکرِ خسته ی مرا
پیدا میکنی و
بی اجازه وارد فکروخیالم میشوی...
.
دوستت دارم ...!
مثلِ اولین حسِ گرمِ ....
لمسِ دستانت ....
هم آنقدر آرام ....
هم آنقدر شرمگین ....
و هم آنقدر پر شور ....
من تو را تا به ابد ؛؛؛؛
هم آنقدر بی نظیر ....
دوست خواهم داشت ....!!!
.
تو را....!!!!
تمامی تو را...!!!!
نگاه مهربانت را....!!!!!
غرورنهفته درصدایت را...!!!!
خستگی هایت را....!!!!!
همه را در امن ترین جای دلم جای می دهم
و هرصبح سرک می کشم به این دارایی عزیز،،،،
وشبها هوشیار ونگهبان به خواب می روم،،،
و اگرکسی بپرسد شغلت چیست؟؟؟؟؟
پاسخ میدهم ؛
خزانه دار یک
"عشق مهربان"
اصلاً ربطی
به دلتنگی های پی در پی
ام ندارد
اما همین که به هر بهانه ای
شانه های تو را
و دستهای پر از مهر تو را
کم می آورم
یعنی بی نهایت دوستت دارم...!!
راست گفتی سهراب من هم درتردیدم
من دراین عرصه آغشته به بغض
لب خندان دیدم
چشم گریان دیدم
گریه کردم امابارهاخندیدم
رمزبیداری راپشت بیخوابی این ثانیه هافهمیدم
من به دل های زمین مشکوکم
باید کسی باشد
که عطرش حواس جمعه را پرت کند
که صدایش ساعتِ ایستاده را بخواباند
و دستانش تقویم را قلقلک بدهد
باید کسی باشد
که ریاضی حالی اش نشود
فلسفه نفهمد
تاریخ را چال کند
و به منطق قهقهه بزند
باید کسی باشد
که مرا به مختصاتش گره بزند
باید کسی که توئی
بیایی و رفتنت را پشت گوشت بیندازی...
پاییز را دوست دارم
برای وقت هایی
که کنارت هستم و
دلتنگت میشوم...!
همان وقت ها
که بی اختیار خودم را در آغوشت جای میدهم؛
دستانت را دورِ بودنم حلقه میکنی
قربان صدقه ی احساساتم میروی
و من زیرکانه،
سرما را بهانه میکنم
تا مبادا بفهمی که
دوست داشتنت چه بر سرم آورده!
وقتی عاشق میشوی
همه ی دنیایت محدود میشود در یک نفر
در نگاهش
در صدایش
و چه خوشبختم
منی که دنیایم خلاصه شده در "تو"
تویی که "بودنت" جبران همه ی نداشته هایم است