هیچوقت یادم نمی رود
اواسط تابستان بود
مثل دیوانه ها بیتاب بودم..
که پاییز بیاید...
چه نقشه ها که برای آمدنش نداشتم...
چه التماسی ها که به شهریور بیچاره نکردم...تا برود... زودتر
برود...!
دست هایت را به من بسپار
بگذار
دست به دست کنیم
غم هایی را که
یک نفره نمیشود حمل کرد...
می گویند عشق خدا
به همه یکسان ست
ولی من می گویم
مرا
بیشتر از همه
دوست دارد
وگرنه به همه
یکی مثل تو می داد!